۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

ایمیل : darksuniran(at)gmail.com

اگر شورای حقوق بشر بی‌ارزش است

دکتر عبدالکریم لاهیجی، حقوقدان و بنیان‌گذار جمعیت دفاع از حقوق بشر در ایران است. وی همچنین نایب رئیس فدراسیون بین‌المللی مجاعه حقوق بشر در اروپاست.

دویچه‌وله: آقای بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس، امروز اعلام کرد که قطعنامه‌ی اخیر شورای حقوق بشر سازمان ملل فاقد ارزش حقوقی است. پاسخ شما به ایشان چیست؟

دکتر عبدالکریم لاهیجی: من نمی‌دانم که آقای بروجردی از نظر حقوقی چه صلاحیتی دارد. آیا اصلاً تحصیلات حقوقی کرده، تجربه‌ی حقوقی داشته یا نه. فقط یادآوری می‌کنم که جمهوری اسلامی ایران دو بار داوطلب عضویت در شورای حقوق بشر بود و هر دو بار متأسفانه یا خوشبختانه رأی نیآورد. شورای حقوق بشر تنها نهاد حقوق بشر دولتی است که در دنیا وجود دارد و در چارچوب اساسنامه‌ی منشور ملل متحد عمل می‌کند. بنابراین وقتی که آقای بروجردی می‌گوید که ارزش حقوقی ندارد، یعنی این که اصلاً اعتبار و صلاحیت سازمان ملل و تمام نهادهای وابسته به سازمان ملل را مورد تردید قرار می‌دهد و در این صورت چه گونه است که ایران همچنان عضو سازمان ملل متحد است و چه گونه است که ایران کاندیدای عضویت در نهادهای سازمان ملل است؟

از طرف دیگر این را به جرأت می‌توانم بگویم که از زمانی که شورای حقوق بشر تشکیل شده که می‌دانید جانشین کمیسیون حقوق بشر است، هرگز قطعنامه‌ای با این اکثریت در شورای حقوق بشر برای تعیین گزارشگر ویژه به تصویب نرسیده بود؛ به‌خاطر این که تصمیمات در مراجع جهانی همیشه با اکثریت نسبی گرفته می‌شود. ولی دیروز ما شاهد بودیم که این قطعنامه اکثریت مطلق را آورد. یعنی از ۴۳ کشوری که به عنوان عضو شورای حقوق بشر در این رأی‌گیری شرکت کردند، ۲۲ کشور رأی موافق دادند. یعنی نصف به اضافه‌ی یک که در عالم حقوق به آن می‌گویند اکثریت مطلق. و دیدیم که فقط هفت کشور مخالف بودند، از جمله پاکستان، بنگلادش، کوبا، روسیه و چین.

حالا به آن طرف نگاه کنیم و ببینیم این ۲۲ کشور چه کشورهایی هستند. فقط کشورهای غربی نیستند. ازکشورهای آمریکای لاتین هستند مثل برزیل، شیلی و گواتمالا. از کشورهای آسیایی هستند مثل کره‌ی جنوبی و ژاپن. از کشورهای آفریقایی هستند مثل سنگال. با توجه به این که در شورای حقوق بشر تنها کشورهای غربی عضویت ندارند و می‌دانید که آنجا عضویت، منطقه‌ای است و می‌بینیم که این ۲۲ کشور از همه‌ی قاره‌ها در این رأی‌گیری به‌عنوان نمایندگان قاره‌‌‌شان شرکت کردند و رأی مثبت دادند. بنابراین در این شرایط هیچ کسی نمی‌تواند بگوید که این تصمیم نه فقط ارزش حقوقی، بلکه ارزش سیاسی هم نداشته است، بلکه به عقیده‌ی من تصمیمی‌است که جامعه‌ی بین‌المللی در قبال ایران گرفته است.

بخش دوم صحبت ایشان هم این بود که اصلاً ایران نباید این گزارشگر ویژه را بپذیرد و در حقیقت به ایران راه دهد. آیا چنین امکانی برای جمهوری اسلامی وجود دارد؟

دکترعبدالکریم لاهیجی همانطور که می‌دانید این‌ها کسانی هستند که متأسفانه در جهل مطلق زندگی می‌کنند. آقای برجرودی شاید نداند که هنوز هویت این گزارشگر ویژه معلوم نیست، به‌خاطر این که شخص گزارشگر ویژه هنوز تعیین نشده و قرار است که در اوایل ماه مه در یک اجلاس اداری شورای حقوق بشر انتخاب شود و ما برای رفع بهانه‌گیری‌های جمهوری اسلامی کوشش خواهیم کرد که گزارشگر ویژه از یکی از قاره‌های آفریقا یا آسیا باشد و شاید حتی مسلمان باشد و او هم در چارچوب مأموریتی که دارد، از جمهوری اسلامی درخواست ویزا خواهد کرد.

حالا آن روز طرفداران، دوستان و همفکران آقای بروجردی تصمیم خواهند گرفت که آیا به او ویزا بدهند، آیا موجبات انجام این تحقیق بین‌المللی را فراهم می‌آورند یا نه و اگر جواب منفی باشد، خب می‌دانید که در آن صورت دیگر پرونده‌ی وضعیت حقوق بشر در ایران، همچنان که در مورد لیبی دیدیم، باید به شورای امنیت سازمان ملل برود و دیگر برای همیشه در شورای حقوق بشر نخواهند بود.

در خلال سال‌های ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۲ هم شورای حقوق بشر سازمان ملل نماینده‌ی ویژه‌ای را برای ایران تعیین کرده بود. خیلی‌ها، البته بیش‌تر منتقدین، می‌گویند مگر آن نماینده چه کاری توانست از پیش ببرد که این گزارشگر بخواهد از پیش ببرد. پاسخ شما به این گروه چیست؟

به‌عنوان کسی که در آن دوران از نزدیک نه فقط در جریان تصویب آن قطعنامه‌های هرساله‌ی کمیسیون حقوق بشر بودم، بلکه با آن دو گزارشگر، هم با آقای گالیندوپل و هم با آقای کاپیتون، کار کردم، باید بگویم که نخیر این‌طور نبود. اگر بهبودی در شرایط حقوق بشر در ایران و به طور کلی در ارتباط با آزادی‌های اجتماعی به‌وجود آمد که برخلاف آن چیزی که خیلی‌ها فکر می‌کنند، پیش از دوره‌ی اصلاحات و آقای خاتمی شروع شد، به عقیده‌ی من یکی از دلایلش هم همین فشارهایی بود که از طریق گزارشگر ویژه به ایران می‌آمد.
گزارشگران ویژه بودند که پای‌شان به داخل زندان اوین رسید و با زندانیان سیاسی مصاحبه کردند. گزارشگران ویژه بودند که با دادن گزارش‌های‌شان باعث شدند جمهوری اسلامی یکمقدار در سیاست بین‌المللی‌اش تجدیدنظر کند و طی هشت ساله‌ی گذشته که برای ایران گزارشگر ویژه وجود نداشته، ما دیدیم که وضعیت حقوق بشر در ایران روز به روز خراب‌تر شد و به وضعیت واقعاً دهشتناک کنونی رسید.
و بازوی اجرایی این گزارشگر ویژه چیست؟

مأموریت گزارشگر ویژه این است که گزارشش را به شورای حقوق بشر بدهد و شورای حقوق بشر باید نتیجه‌ی آن گزارش را به مقامات اجرایی سازمان ملل، یعنی در نهایت شورای امنیت بدهد. یعنی اگر روزی واقعاً جامعه‌ی بین‌المللی به این نتیجه برسد که ازجمله سرکوب‌های دو سال اخیر در ایران و فجایعی که در ایران صورت گرفته، باید برایش ضمانت اجرا هم قائل شد، چنانچه اخیراً در مورد لیبی دیدیم، تعیین ضمانت اجرا با شورای امنیت سازمان ملل است.


“جدایی نادر از سیمین” یک فرصت است!

"جدایی نادر از سیمین" یک فرصت طلایی است ...
یادتان هست بیانیه شماره 9 مهندس موسوی را؟
" در اعتراض و حركت اصلاحي و اصولي ما هيچ‌كس نبايد صدمه ببيند. ما زماني در تلاش خود موفق خواهيم بود كه ابتكارهاي ما براي احقاق حقوقمان تا آن حد انديشيده شده، كارآمد و در چارچوب قانون باشد كه حتي كودكان خردسال و زنان باردار بتوانند در آن شركت كنند."
حضور سنگین و پرتعداد ما در سالنهای سینما برای دیدن این فیلم، یکی از بهترین فرصتها و کم خطر ترین موقعیت برای جنبش سبز است که خودی نشان دهد.
البته این بار جنبش سبز علاوه بر حضور فعالان بسیار شجاع آن که در هر موقعیتی و بی هیچ هراسی پای در خیابان می گذارند، چشم انتظار حضور همه ماست.
وقت آنست که همه و همه در این حرکت اعتراضی شرکت کنیم. از کودک و نوجوان تا جوان و پیر. هزینه این حرکت اعتراضی نه گلوله، نه باتون و زندان، که تنها هزینه بلیط فیلم است.
آگاهی رسانی که تا امروز انجام شده، از فروش اخراجی­ها کاسته و فروش "جدایی نادر از سیمین" را به بالاتر از حد توقع رسانده است. اما هنوز تا شکل گیری یک رکورد بیادماندنی که نه فقط نشان­دهنده فروش بالای این فیلم که نمایانگر حضور شکوهمند خودمان باشد، فاصله داریم. ما باید نشان دهیم در کشوری که جعفر پناهی در آن زندانی است و تا بیست سال هم اجازه فیلم ساختن ندارد، حاضر نیستیم به تماشای یک مجموعه از لودگی ها با نام اخراجی ها برویم که با رانت و پشتیبانی حاکمیت ساخته شده است.
با تلاشی گسترده تر در زمینه آگاهی رسانی، با عمل به شعار "هر ایرانی یک رسانه" و با یک همت والا، می توان به یک حرکت بسیار فراگیر امیدوار بود. هر جوانی می باید دستان پدر و مادر را بگیرد و به دیدن این فیلم ببرد، پدر و مادری که نمی توانستند در اعتراضات خیابانی همراهی کنند و اکنون زمان همراهی آنهاست. همراهی بی هزینه.
با کمی همت، می توان از هم اکنون صفهای طولانی خرید بلیط سینما را در خیابانها تصور نمود. می توان حتی با اعلام قبلی در سانسی خاص، صفهای بسیار طولانی بوجود آورد.
می توان جنبش سبز را نه فقط در خیابان که در صفهای بلیط سینما هم مشاهده کرد. می توان بار دیگر به یکدیگر لبخند زد.
از هم اکنون می توان گزارشهای وب‌سایت ها و همه شبکه های خبری واقع بین را از این حرکت خلاقانه مردم ایران پیش بینی کرد و این حرکت اعتراضی و خلاقانه ایرانیان را زبانزد جهانیان نمود. چه بسیار عکس ها و فیلم هایی که می توان از این حرکت تهیه نمود. آیا پلیس هم در کنار صف سینما جای خواهد گرفت؟ اگر بیاید، که نشانه پیروزی این حرکت خواهد بود.
می توان سال 90 را با یک حرکت اعتراضی بسیار فراگیر آغاز نمود. حرکتی که در همه شهرها می تواند دنبال شود، هر شهری که حتی یک سینما دارد.
از اینها مهم تر:
می توان حضور گسترده و تماشای ساده یک فیلم را سرآغاز جنبشهای بعدی نمود و کم کم تا نافرمانی مدنی در ماههای آینده پیش رفت. دیر یا زود می باید نافرمانی مدنی را آغاز نمود و این می تواند یک تمرین ساده باشد. یک مقدمه. یک دست گرمی. یک پتانسیل سنجی.
"جدایی نادر از سیمین" یک فرصت است. آن را از دست ندهیم.

برادر سهراب اعرابی: نه قاتل را معرفی کردند نه شال سبز سهراب را پس دادند

مسیح علی نژاد / جرس
به دوسالگی انتخابات مخدوش ریاست جمهوری ایران کمتر از سه ماه باقی مانده است و هنوز دستگاه قضاییِ ایران قاتل هیچ یک از کشته شدگان راهپیمایی های اعتراضی بعد از انتخابات که در خیابان هدف گلوله قرار گرفته اند را شناسایی و معرفی نکرده است
در پیگیری هایی که خانواده ها انجام داده اند، در موارد زیادی پزشکی قانونی به صورت مکتوب تایید کرده است که علت مرگ، اصابت گلوله بوده است. خانواده ها با همین مستندات همچنان به دادسرای جنایی مراجعه می کنند و خواستار شناسایی عاملان و آمران قتل هستند.
جرس به سراغ خانواده های کشته شدگان انتخابات رفته است تا روند قضایی پرونده های جان باختگان انتخابات را از آنان جویا شود. برادر شهید کیانوش آسا در مصاحبه ی اخیر خود در همین زمینه به جرس گفته است که نه تنها دستگاه قضایی هیچ پاسخی به سوالات آنان نمی دهد بلکه بارها خانواده آنها را احضار و از آنها سوال می کند که به چه دلیل پیگیر پرونده هستند و اطلاعات مربوط به کشته شدن برادرشان را برای چه می خواهند. او گفت که خانواده اش دربرابر جنایت صورت گرفته سکوت نمی کنند..
این بار به سراغ سهیل اعرابی، برادر سهراب اعرابی جوان نوزده ساله ای که در راهپیمایی بیست و پنج خرداد مورد اصابت گلوله قرار گرفت رفته ایم که می گوید: نه تنها عاملان و آمران قتل سهراب را معرفی نکرده اند بلکه وسایل سهراب را هم تحویل نمی دهند تا حداقل قلب مادرمان آرام بگیرد. وی که بعد از گذشت بیش از یک سال و نیم ترجیح داد ه است سکوت خود را بشکند، از انگیزه های برادرش برای حضور آگاهانه در انتخابات و سپس راهپیمایی اعتراضی، نگاه و عقیده اش به جنبش سبز، حصر و بازداشت سران این جنبش، بیم ها و امیدهای پیش رو و همچنین در مورد روابط عاطفی خودش با برادرش و آن عکس معروف سهراب اعرابی با سربند و شال سبز نیز سخن گفت. متن این گفتگو پیش روی شماست.
آقای اعرابی، آرام آرام به دومین سالگرد کشته شدن برادرتان در راهپیمایی ۲۵ خرداد نزدیک می شویم، آخرین خبری که از روند رسیدگی پرونده قتل برادرتان دارید چیست؟
هیچ. تا آنجایی که من می دانم پاسخی نداده اند. به هر حال برای هر خانواده ای داشته های ازدست رفته گان شان عزیز است برای ما هم وسایل سهراب که همان شال سبز بود و عینک و یک انگشتری، ارزشمند بود که مادرم بعد از رفتن سهراب، بارها برای یافتن این وسایل به نهادهای مربوطه رفت اما نه تنها عاملان و آمران قتل سهراب را معرفی نکرده اند بلکه وسایل سهراب را هم تحویل نمی دهند تا حداقل قلب مادرمان آرام بگیرد.
مادر شما اولین زنی بود که در برابر کشته شدن فرزندش سکوت نکرد و حتی باعث شد دیگران نیز سکوت شان را بشکنند، اما شما تا کنون سکوت کردید و هرگز از حال و هوای خودتان در روزهایی که سهراب رفت سخنی نگفتید، الان می توانید برایمان بگویید دلیل این سکوت چه بود ؟
مشخص ترین دلیل سکوت من شوکه شدن از اتفاقی بود که برای برادرم افتاد ودلیل دومش نگرانی های مادرم بود.
اولین بار خبر شهادت برادرتان را از چه کسی شنیدید و چه حالی داشتید؟
بعد از ۲۵ خرداد مدتی بود که از سهراب بی خبر بودیم و همه ما چشم به راه بودیم، من هم طبق معمول منتظر خبری از سهراب بودم. یک روز دایی من با پریشانی به خانه ما آمد اما چیزی به من نمی گفت. حسی به من می گفت خبری هست و مدام از دایی ام با کنجکاوی می پرسیدم که چیزی شده؟ وقتی خبر را از زبان او شنیدم، باورش برایم سخت بود ولی با رفتن به پزشکی قانونی در تاریخ 21 تیر همه چیز برایم روشن شد وگویی دنیا برسرم خراب شده است.
- روز بیست و پنج خرداد هشتاد و هشت شما خودتان کجا بودید و آیا می توانید مختصری از آن روز و حال و هوایش بگویید؟
من روز 25 خرداد به همراه مادرم و برادر هایم سیامک و سهراب به میدان توحید رفته بودیم و در آنجا من از سهراب و برادرم سیامک جدا شدم سهراب به بهانه خرید تست کنکور به سمت میدان انقلاب راهی شد و سیامک هم به همراه او به سمت میدان انقلاب که آن زمان شلوغ هم شده بود رفت و این آخرین لحظه ای بود که سهراب را دیدم. ولی خداحافظی گرمی با هم داشتیم. من به همراه مادرم راهی شدیم و در خیابان دکتر قریب به سیل خروشان مردم پیوستیم به مردمی پیوستیم که خواستار پاسخگویی بودند و برای پایمال شدن رای خود به خیابان آمده بودند. ۲۵ خرداد برای هر کسی که آن جمعیت خروشان را از نزدیک دیده باشد ممکن نیست فراموش شود، برای من هم بیست و پنج خرداد روز نمایش قدرتِ مردم بود به حکومتی که رایشان را دزدید.
ـ آیا سهراب قبل از رفتن به راهپیمایی هرگز با شما حرف می زد؟ اصلا می دانی او دقیقا با چه انگیزه و شوری به خیابان می رفت؟
سهراب اساسا بچه ی راز دار و درونگرایی بود اما هرگز زیر بار حرف زور نمی رفت. آن روز (۲۵ خرداد) خیلی دوست داشت هرچه سریع تر خودش را به میدان انقلاب برساند. من هیچ وقت سهراب را آنقدر ناراحت ندیده بودم. او معمولا آدمی بود که ناراحتی اش را بروز نمیداد ولی آن چند روز سهراب بسیار به هم ریخته بود وهمه اش در اتاق خودش بود. دائم این کلمه را تکرار میکرد: «دیکتاتوری داره میاد توی خونه های ما، ببین دیگه نه اینترنت داریم نه تلویزیون نه مطبوعات هیچی.» لبخندهای تلخ و تمسخر آمیز روزهای آخرش همیشه جلوی چشم هایم هست که می گفت: « اینجا ایران است آزادترین کشور دنیا».
ـ بیشترین چیزی که شما را در این بیست و دوماهی که گذشت آزار داد چه بود؟
همیشه از خودم پرسیدم. مگر گناه برادر من چه بود که پاسخش را با گلوله دادند. هیچ وقت هیچ کس هم جوابی به ما و مادرمان نداد. مگر برادرم چه می خواست که این بلا سرش آمد؟ مگر مردم چه میخواستند که آنقدر بی رحمانه سرکوب شدند ؟چرا بعضی ها با نام دین و با نام اسلام زندگی، امنیت، آرامش و ساده ترین حقوق شهروندی مردم را از آنها گرفته اند. اینها که می پرسم فقط سوال نیست. همه اینها روح من و خیلی از جوان های دیگر را آزار می دهد چون برایش پاسخی پیدا نکردیم .
ـ برگردیم به خرداد هشتاد و هشت؛ اگر شما بدانید وقتی سهراب برود به خیابان، دیگر به خانه بر نمی گردد، آیا مانع از رفتن و حضور او می شدی؟ پرسشم در واقع این است .
سوال سختی پرسیدید. سهراب و خیلی دیگر از کسانی که جان شان را فقط برای اعتراض از دست دادند، اینک به تاریخ پیوستند و دیگر تنها متعلق به من و یا خانواده ام نیست که ما بخواهیم اجازه بدهیم او به خیابان برود یا نه. سهراب راهش را انتخاب کرد و من نمی توانم و نمی توانستم جلوی او را بگیرم. سهراب از نظر من زنده است و دارد در کنار ما زندگی می کند. همین که دوست هایی که بعد از شهادت سهراب به حلقه خانواده ما پیوستند، هر کدام به تنهایی یک سهراب هستند، یک سرمایه هستند برای پیشرفت جنبشی که من هم خودم را عضو کوچکی از این جنبش می دانم. وقتی همه جا اسم مرا به عنوان برادرِ سهراب صدا می زنند، وقتی به مادرم می گویند مادرِ سهراب، این نشان دهنده این است که همه سهراب را می شناسند، سهراب هویت ما شده است، سهراب شناسنامه ما شده است، سهراب شناسنامه جنبشی شده است که به آن ایمان داشت، به خاطرش سبز پوشید و به خاطرش جانش را داد. به نظر من تاریخ سهراب وسهراب ها را صدا زد . من سهراب را خیلی دوست داشتم و دوست دارم، رفتنِ برادر همیشه دردناک است اما به او افتخار می کنم وقتی می بینم در راهی رفت که راهی جز سعادت و سربلندی نبود. اگر 100 بار دیگر هم راهپیمایی ۲۵ خرداد تکرار شود، من نمی توانم جلوی انگیزه سهراب برای حضور در خیابان را بگیرم. حق انتخاب سهراب را از او گرفته بودند و او به حرمت همین حق انتخاب بود که جانش را از دست داد.
ـ عکس های معروفی از سهراب در همه جا هست که او را با سربند سبز نشان می دهد، درست مثل عکس های محمد مختاری که همیشه با دستبند سبز بود، به عنوان یک جوان ایرانی احساس خودت نسبت به این رنگ چیست و فکر می کنی این رنگ برای سهراب چه معنایی داشت؟
سبز بوی امید می دهد بوی شکفتن، بوی تغییر و بوی تازه شدن. فکر می کنم برای سهراب هم همین معنا را داشت؛ امید به آینده وآزادی
ـ مادر شما به مدت ۲۶ روز در مقابل زندان ها دنبال سهراب می گشت، تا روزی که جسد بی جان سهراب را تحویل دادند، نکته ای به یادتان می آید از آن ۲۶ شب و روز که به سرگردانی و در جستجوی برادر گذشت؟
دائم در استرس بودم. به ما که نگفته بودند سهراب کشته شد و ما فکر می کردیم زندانی است. مادرم آن روزها مدام می رفت مقابل زندان ها عکس سهراب را به هرکسی که آزاد می شد نشان می داد تا شاید نشانه ای پیدا کند. من هم همه اش به فکر این بودم که اگر سهراب آمد خانه چه کار کنم. یعنی چه کاری کنم که حال و هوایش عوض شود و حداقل فکر شکنجه هایی که شده از سرش بیرون برود. دلم آن روزها می جوشید اما متاسفانه بی مسوولیتی و دروغ پراکنی آنقدر برای مدعیان و مسولان راحت شد که ما را بیهوده منتظر سهراب نگاه داشتند در حالی که سهراب قرار نبود به خانه برگردد و من بیهوده دنبال راهی بودم که وقتی سهراب به خانه برگشت هوایش را داشته باشم.
عکس معروفی از سهراب با شال و سربند و دستبد سبز که در کنار مادر نشسته است در همه جا پخش شده است، در دست های مادر پوستر انتخاباتی آقای موسوی است. آیا رای سهراب هم موسوی بود؟
سهراب طرفدار مهندس موسوی بود ومعتقد بود مهندس خواهد توانست عدالت اجتماعی را در کشور بر قرار کند . سهراب امید داشت. ارزش رای سهراب وسهراب هایی که با آگاهی و امید به میدان آمده بودند خیلی بالا بود. رای سهراب رای برای تغییر بود. حقش این نبود که جانش را تنها برای یک رای از او بگیرند. پاسخ یک شعارِ ساده ی «رای من کو» گلوله بود. سهراب رای داد تا زندگی بهتری داشته باشد. همین. من هیچ وقت پشیمان نشدم ونخواهم شد هدف من وبرادرم رای به باورهای سیاسی مان بود . او با آگاهی رای داد و با آگاهی دنبالِ رای خودش رفت و کشته شدن در این راه سعادت است.
در مورد آن عکس معروف سهراب با سربند سبز دلم می خواهد ناگفته ای را مطرح کنم. عکاس آن عکس خودم بودم من معمولا تمرکز خوبی برای عکاسی ندارم ولی به نظر من آن روز دستها و چشمهای من برای خودم نبود، قدرت عجیبی داشتم مثل خیلی از شهروندان معمولی که عکاس و فیلمبردار نبودند اما پس از انتخابات و در روزهای اعتراض و راهپیمایی، لحظه به لحظه ظلم و خشونتی که در خیابان می دیدند را ثبت می کردند. آن عکسِ من از سهراب و مادرم هم کاملا اتفاقی خوب و روشن افتاد. مادرم فریاد زد؛ «از ما عکس بگیر». من در جوابش گفتم: « باشه». سهراب نگاهش جای دیگری بود واز دست من ناراحت بود که چرا همه اش آن روز عکس می انداختم و همین ناراحتی سهراب به این عکس کمک کرد تا رنگ و بوی دیگری بگیرد. نگاه نگران سهراب در این عکس را که می بینم نمی دانم باید ناراحت باشم یا خوشحال باشم که این عکس ماندگار شد. گاهی وقت ها که دلم بگیرد به این عکس نگاه می کنم و می گویم :امیدوارم با جهانی شدن این عکس، سهراب دیگر از من ناراحت نباشد
ـ فکر می کنید خود آقای موسوی و کروبی پای ملت آنگونه که باید ایستادند؟
بله به نظر من موسوی و کروبی بر عهد خود ایستاده اند و هزینه های سنگینی را متحمل شدند. نمونه اش کشته شدن خواهر زاده موسوی، دستگیری فرزند کروبی و ضرب و شتم خود ایشان در راهپیمایی و یا همین حصر خانگی آنان هست که به نظر من حتی بیشتر از حد انتظار خیلی از ما هم ایستادگی کردند. ما در این سالها کم دیده بودیم که سیاستمداری به خیابان بیاید و پا به پای مردم در راهپیمایی های اعتراضی شرکت کند . مهندس موسوی همان روزی که ما سهراب را به خاک سپردیم به همراه خانم رهنورد به خانه ما آمده بود و مهدی کروبی هم فردای آن روز به خانه ما آمدند. برای من خیلی جالب بود که آنها تا این اندازه برای مردمی که به آنها رای داده بودند ارزش قائل شدند و همین برای من درست در روزهایی که عزا دار بودیم یک دنیا ارزشمند و روحیه بخش بود
این روزها موسوی و کروبی را زندانی و روابط آنها با مردم را قطع کرده اند و هیچ بیانیه و فراخوانی هم نیست به نظر شما اینکه گفته شد جنبش سبز مرده تا چه اندازه درست است؟
جنبش سبز نمرده و نخواهد مرد نه با کشته شدن سهراب ها و محمدها و نداها و بسیاری از کسانی که ما حتی اسم شان را هم شاید نداینم و نه با دستگیری سران و به بند کشیدن آنها. حتی انگیزه مردم برای اعتراض بیشتر خواهد شد .از نظر من حال که موسوی و کروبی در زندان هستند این وظیفه هر ایرانی است که به ابتدایی ترین حقوق کسانی که پای مردم ایستادند و با همین مردم همراه شدند، احترام بگذارد و به این حصر غیر قانونی اعتراض کند. گاهی وقت ها فکر می کنم سهراب اگر زنده بود بقدری از این موضوع ناراحت می شد که چرا بعضی ها حتی به حقوق این آقایان هم احترام نمیگذارند. سهراب ،موسوی را خیلی دوست داشت و به همین خاطر من مطئمن هستم به قدری به این حصر غیر قانونی اعتراض می کرد که شاید دوباره جانش را می داد.

۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

ابراز نگرانی جمعی از رهبران سابق جهان نسبت به ناپدید شدن موسوی و کروبی

در نامه ای به رهبر جمهوری اسلامی
تعدادی از اعضای باشگاه مادرید، که متشکل از گروهی از رهبران سابق کشورهای جهان است، طی نامه ای به آقای علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی نسبت به "ناپدید شدن" میرحسین موسوی و مهدی کروبی ابراز نگرانی کرده و نسبت به خطر بی اعتباری نهادهایی که زیر نظر او هستند هشدار داده اند.
در این نامه آمده است که بیش از سه هفته از "ناپدید شدن اجباری" آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همسرانشان می گذرد و "خانواده های آنان از وضعیتشان بی خبرند।"
به گزارش بی بی سی، این نامه که به امضای هشت تن از مقام های پیشین کشورهایی نظیر فرانسه، یمن و هلند رسیده می افزاید: "به نظر نمی رسد که هنوز هیچ مقام قضایی مسئولین حقوقی این ناپدید شدن و تهدیدات سنگینی که علیه ایشان ابراز شده است را بر عهده گرفته باشد."
میرحسین موسوی و همسرش زهرا رهنورد در چند هفته اخیر در وضعیت نامعلومی بوده اند و تماس آنها با خانواده هایشان تقریبا به طور کامل قطع بوده است.
اعضای خانواده کروبی روز پنجشبه ۱۹ اسفند گفتند که برای اولین بار پس از ۱۸ روز چراغ های خانه آقای کروبی روشن شده، اما کسی به زنگ در پاسخ نداده است.
فرزند مهدی کروبی روز چهارشنبه گفت که از یک روحانی مورد اعتماد خبر گرفته است که پدر و مادرش سالم هستند.
مسئولان حکومت ایران تأکید داشته اند که موسوی و کروبی به همراه همسرانشان در خانه های خود به سر می برند.
اما دادستان کل در ۹ اسفند گفت که ارتباطات دو رهبر مخالفان دولت محدود شده است.
در نامه باشگاه مادرید به آقای خامنه‌ای هشدار داده شده است: "ما توجه شما را به خطرات مربوط به وهن و بی‌اعتباری که این گونه تجاوزات آشکار به مقررات حقوقی، برای نهادهایی که شما مسئولیت عالیه بر آن‌ها را بر عهده دارید موجب می‌شوند یادآور شویم."
آقای خامنه ای تاکنون هیچ اظهار نظری در مورد فشارهای اخیر بر موسوی و کروبی نکرده است.
باشگاه مادرید در سایت رسمیش "خود را بزرگ‌ترین محفل روسای جمهور و نخست وزیران دمکراتیک" خوانده است.
در این گروه ۷۹ رهبر سابق از ۵۶ کشور جهان عضویت دارند.
امضا کنندگان این نامه عبارتند از:
ویلیام کوک، نخست وزیر هلند (۱۹۹۴-۲۰۰۲) و رئیس باشگاه مادرید
سزار گاویریا، رئیس جمهوری کلمبیا (۱۹۹۰-۱۹۹۴) و نایب رئیس باشگاه مادرید
لیونل ژوسپن، نخست وزیر فرانسه (۱۹۹۷-۲۰۰۲)
عبدالکریم ال ایریانی، نخست وزیر یمن (۱۹۸۰-۱۹۸۳) و (۱۹۹۸-۲۰۰۱)
والدیس بیرکاوس، نخست وزیر لتونی (۱۹۹۳-۱۹۹۴)
کجل ما ینی بوندویک، نخست وزیر نروژ (۱۹۹۷-۲۰۰۰) و (۲۰۰۵-۲۰۰۱)
شاندریکا کوماراتونگا، رئیس جمهور سریلانکا (۱۹۹۴-۲۰۰۵)
کسام ئوتیم، رئیس جمهور جمهوری موریس (۱۹۹۲-۲۰۰۲

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

برادر خاطرت هست ؟ " موسوی اگه دستگیر بشه ایران قیامت میشه "

چقدر شعار میدادیم "موسوی اگه دستگیر بشه ایران قیامت میشه " یادتان هست ؟
و میرحسین موسوی دستگیر شد!!!
موسوی دستگیر شد ولی ایران قیامت نشد ...
موسوی همان کسی که برای اولین بار در تاریخ سی و چند ساله ایران کنار مردمش ماند و دروغ نگفت و مرد بود و حتی از خانواده و جان خودش نیز گذشت ، اما ؟!
آیا یک روز بازداشت را تجربه کرده ایی ؟ آیا میدانی هر روز در زندان بودن و شکنجه شدن تا چه حد طاقت فرساست ؟
سه شنبه ها می آیند و میروند و ما همچنان درگیر روزمرگی هایمان هستیم و او را تنها گذاشتیم । حتی در خبر ها هم کم رنگش کردیم
دنبال معجزه هستیم ، بهانه تراشی میکنیم ، راستش من و ما بی غیرتیم که تنهایش گذاشتیم
میر حسینت را تنها گذاشتی برادر
اگر یادتان رفته نگاهی به این لینک بیاندازید
http://www.kaleme.com/1389/02/28/klm-19699